جدول جو
جدول جو

معنی نیم گز - جستجوی لغت در جدول جو

نیم گز
(گَ)
نیم گزی. چوبی یا آهنی به درازی نیم گزکه بدان جامه و غیر آن پیمایند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیم سوز
تصویر نیم سوز
چوب یا هیزمی که تمام آن نسوخته باشد، کنایه از لاغر و سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم پز
تصویر نیم پز
گوشت یا چیز دیگر که خوب پخته نشده باشد، نیم پخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم گرم
تصویر نیم گرم
آنچه نه داغ باشد نه سرد، ولرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم رو
تصویر نیم رو
نیم رخ، یک طرف صورت، یک سمت چهره، برای مثال نیم رو خاکین چو بوسم پای تو / بر سر از تو تاج تمکین آورم (خاقانی - ۶۴۴)، غذایی که از سرخکردن تخم پرندگان، به ویژه مرغ خانگی در روغن تهیه می شود، به صورتی که سفیدۀ آن ببندد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیم گر
تصویر سیم گر
کسی که آلات و ادواتی از نقره می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیل گر
تصویر نیل گر
رنگرزی که چیزی را با نیل رنگ می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم گرد
تصویر نیم گرد
نیم دایره، نوعی آجر که لبۀ آن پخ و گرد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیمروز
تصویر نیمروز
هنگام ظهر، میان روز، وسط روز، ظهر، نیمه ای از روز، کنایه از جنوب، در موسیقی از الحان سی گانه باربد، برای مثال چو گفتی نیمروز مجلس افروز / خرد بیخود بدی تا نیمۀ روز (نظامی۱۴ - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم رخ
تصویر نیم رخ
نیمۀ صورت، ویژگی عکس یا تصویری که نصف صورت را نشان بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم خیز
تصویر نیم خیز
ویژگی آنکه یا آنچه بر روی زمین به طور خمیده حرکت می کند، حالت بین نشسته و برخاسته، خیز کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
(دُ گَ)
دهی از دهستان بردخون بخش خورموج شهرستان بوشهر با 135 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
گلابه که بر بام و دیوار مالند و بر روی آن کاهگل کنند. (برهان). گلی است سفید که خانه را بدان سفیدکنند و این عمل را خانه سیمگل کردن گویند. از بعضی ثقات مسموع شده که گل مذکور مخصوص صفاهان است... (آنندراج). گلابه که بالای کاهگل مالند. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
عنوانی که به سیستان می دادند، (فرهنگ لغات شاهنامه)، زابل، (جهانگیری) ولایت سیستان، (برهان قاطع) (آنندراج) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (از جهانگیری) (رشیدی) (معجم البلدان) :
همان نیمروز از تو خالی مباد
که چون تو ندیده ست گیتی به یاد،
فردوسی،
سوی نیمروز آمد از راه بست
همه روی گیتی ز دشمن بشست،
فردوسی،
چوآمد به نزدیکی نیمروز
خبر شد به سالار گیتی فروز،
فردوسی،
نیمروز امروز از خواجه و از گوهر او
بیش از آن نازد کز سام یل و رستم زر،
فرخی،
نه خرد ولایتی است خراسان و هندوستان و سند و نیمروز و خوارزم، (تاریخ بیهقی)، اما در نیم روز دو قول گویند: یکی آنکه خسروان را در سالی یک روز مظالم بودی که داوری یک ساله را مظالم کردندی، آن همه جهانیان به نیمروز راست گشتی و مظلومان سیستان را جداگانه نیم روز بایستی و بوالفرج بغدادی گوید نه چنین است اما حکمای عالم جهان را بخشش کردند بر برآمدن و فروشدن خورشید به نیمروز و حد آن چنان باشد که از سوی مشرق در آنجا که خورشید به کوتاه ترین روزی برآید و از سوی مغرب از آنجا که خورشید به درازترین روزی فروشود و این علم به حساب معلوم گردد، (تاریخ سیستان) (یادداشت مؤلف)، و این جمله را به چهار قسمت کرده اند خراسان و ایران و نیم روز و باختر، هرچه حد شمال است باختر گویند و هرچه حد جنوب است نیمروز گویند ... (تاریخ سیستان)، ما را یارگی نباشد که اندر پیش سواران ملک نیمروز به میدان اندر شویم، (تاریخ سیستان)،
ور به خرابی فتد از مملکت
گرسنه خسبد ملک نیمروز،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
چیزی که نیک پخته نشده باشد. (ناظم الاطباء). نیم پزیده. نیم پخته. رجوع به نیم پخته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم خیز
تصویر نیم خیز
برخاستن از روی زمین نه بکمال بنحوی که بدن خمیده نماید: (... نیم خیز بلند شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم سوز
تصویر نیم سوز
نیم سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم پز
تصویر نیم پز
نیم پخته نیم پخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم ته
تصویر نیم ته
تقسیم شده به دو بخش نصف شده
فرهنگ لغت هوشیار
میوه ای که هنوز نرسیده و پخته نشده، مرغی که پر و بال آن هنوز در نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم رخ
تصویر نیم رخ
نیمه صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کوز
تصویر نیم کوز
کسی که اندکی پشتش منحنی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم گنه
تصویر نیم گنه
گناه کوچک، خطای اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم من
تصویر نیم من
نصف یک (من)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که نه کاملا باز و نه کاملا بسته باشد، یا چشم نیمباز. چشم نیم خفته و نیم گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم پر
تصویر نیم پر
ظرفی که تا نیمه دارای چیزی باشد: نصفه، آنچه که بنصف رسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بر
تصویر نیم بر
(کشتی) فنی است از فنون کشتی: (تلخ و تند است از چشمت نظری میخواهد آسمان از نگهت نیم پری میخواهد) (گل کشتی. توبا. 407)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمروز
تصویر نیمروز
میان روز، وسط روز، نام سیستان، نام پرده ای از موسیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم ساز
تصویر نیم ساز
خطی که زاویه را نصف کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم رخ
تصویر نیم رخ
((رُ))
نصف چهره، مقابل تمام رخ، منظره هرچیز از جانبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم خیز
تصویر نیم خیز
برخاستن از روی زمین نه به کمال به نحوی که بدن خمیده نماید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم ته
تصویر نیم ته
((تَ))
نیم تاه، تقسیم شده به دو بخش، نصف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیمروز
تصویر نیمروز
ظهر، جنوب
فرهنگ واژه فارسی سره
با بی میلی، نیمه گرم
دیکشنری اردو به فارسی
نیمه دل، نیم قلب
دیکشنری اردو به فارسی